برخیز، که خورشید ز کهسار برآمد

برخیز، که خورشید ز کهسار برآمد
چون جامِ زرین ز لبِ یار برآمد

گل، پرده ز رخ برکشَد و باغ بخندد
کز پرده‌نشین، نغمه‌ی گلزار برآمد

مرغانِ سحر نغمه‌سرایانِ وصالند
گویی ز سماوات، یکی تار برآمد

ابرِ سحری، اشک فرو ریخت و در دشت
چون عود، شمیمی ز دلِ نار برآمد

آیینه ز لبخندِ صبا رنگ پذیرفت
تصویرِ بهاران ز دلِ باغ برآمد

هر سبزه به آئینِ طرب، رقص‌کنان شد
کز کوچه‌ی دیرین، نفسِ یار برآمد

چشمانِ عدم، مِی‌طلبد از خمِ خلقت
کز ساغرِ هستی، شرر و نار برآمد

این جلوه‌ی نور است که بر خاک تجلّی است
این جلوه‌ی او بود، که صد بار برآمد


امین افواجی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد