گیر کرده در گلویم بغض بی پایان تو

گیر کرده در گلویم بغض بی پایان تو
تو نشانم کرده بودی آه از چشمان تو

من برایت گریه کردم باز حالیت نشد
کفر من بازم شرف داشت از مسلمانی تو

از تمام شهر بوی نا می آید جناب
گوشه ای پوسیده ای هیهات از مرداب تو

دست من را پس زدی بعدش تنها مانده ای
هر چه هستم بهترم از قلب بی وجدان تو


ثریا امانیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد