تاریخ را خوانده ام که مراهم بتاریخ سپرده ای

تاریخ را خوانده ام که مراهم بتاریخ سپرده ای
از ذهن خود در آوردی و مرا هم مرده گفته ای

خوشحال بودم آن روز را که با تو پرواز کرده ام
در باغ عدن بودیم و شقایق ها را هم رُفته ای

با یک بنفشه و باران هم خاطری عزیز داشتیم
آنجا مکانی بودکه ما را هم تو به سودا برده ای

قلبی را تو سوختی و چاره ای نمانده جز بعشق
آرامشی را گرفته‌ای و خود را به عنقا سفته ای

فرهاد راهم بکوه حواله کردی و شیرین رابقصر
مجنون را اسیر نجدکردی و به لیلا چه گفته ای

از جعفری چه اثر داری و او راست به زنجیر دل
از دل برایت بگوید که او را هم به رویا برده ای

علی جعفری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد