از هیچ همه گفته و ما هیچ ندانیم

از هیچ همه گفته و ما هیچ ندانیم
این هیچ چه باشد که همه تشنه آنیم

این جسم گلی مثال ظرف است
در درون تو هیچی ژرف است

از کوزه هدف درون که خالیست
از خانه تو بهره ات فقط فضای خالیست

آن کس که تو آن، خودت بدانی
سیمرغ رها کرده و هدهدی بمانی

نفس است و گل کوزه فلانی
در خانه تو پشت در بمانی

جایی که من و نام و زر و سیم نباشد
جایی که ره و رهرو و صد حکیم نباشد

اندیشه یک جدایی و وصل نباشد
آنجا که فقط آینه، تصویر نباشد

وقتی که یکی باشد و یک به یک نباشد
جایی که تو من باشی و من جز او نباشد

وقتی که تو رقص سما نقطه بیابی
زین شعر رها شاعر و صد نکته بیابی

وقتی که پر از عشقی و معشوق نداری
آن لحظه که تسلیمی و بر موج سواری

می گردی و می گردی ، دنبال سکوتی
میرقصی و دلگرمی ، صیاد شهودی

روحم همه شب پی سکوت است
بن بست خلاء صدای سوت است

هیچی قلم است دلت رباید
شعری شده موزون شده از پیله در آید

محمدرضا بیابانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد