سرآغاز چنین شد رو به پایان

سرآغاز چنین شد رو به پایان
بینش رسایی دربند سود نادان
زور آزمایی بیرون زده از هر گریبان
کالبد من پیش سالِ پیش پشیمان؛
من از تو چنان گسسته مگر راه دیگری که هست؟
در رویان تابستان بیم آلود
بهار پاییز زده زمستان شد
اگرچه چشم ماه گرم و داغ خون شد
سُرمه به چشم پاکِ آغوشی برباد شد
من از من گله مند برآورده آرزوی دیگری که هست
لرزیده سهش سرد تنهایی
پهنه مرز رامش تا فرجامی
به ورا گویش و پسوند ینگی
من و تو آدمک روبند چوبی
سازش تنگنایی زندگی کُنش جا دیگری که نیست.


بابک رضایی آسیابر

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.