سخت است دل کندن و جان کندن از نگار خود

سخت است دل کندن و جان کندن از نگار خود
درد است پرداختن به غیر کس و بی قرار خود

سخت است مریض باشی و حالت به کس نگی
آنجاست که روز میشارم و ببینم آن سوار خود

سخت است ترک جان کردن و چشمی به راه یار
مجنونی که رفته به صحرا و لیلیست جوار خود

سخت است تار باشی و گیتار دلت هم بشکنند
خواهی چگونه دید با آن همه سیم و تار خود

سخت است سپیده از یاد بردن لحظه ها عشق
فرهاد نبوده ای و ندیده ای کوه را هم مزار خود

سخت است بوییدن گلی را که در غنچه هست
یادی کنم از باز شدن شکوفه های بیشمار خود

سخت است فراموش کنی که جعفریت کجاست
خواندی اشعار او رادانستی که شدغمگسار خود


علی جعفری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.