اینروزها که درمانده ام در گذشته

اینروزها
که درمانده ام در گذشته
اینروزها
که از هراس آینده
دمادم
از حال می رود حالم
اینروزها..... گریه هایم
به جبر جاریند بر لبان وُ بغض ها
می شکنند در گلویم با صدایی که
نه به خنده مانند است وُ نه به گریه
آخر اینجا
دادِ بیدادِ کسی را
بهانه نمی کنند حتی برای همدردی
گوئی... تنها مردن در پوستین خویش
مقدریست ما را بی چند وُ چون


علیزمان خانمحمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.