تکه کاغذهای منقضی اَم را

تکه کاغذهای منقضی اَم را
میان رقص زُلف پریشانت در باد رها کردم
شاید واژه های بی دهان
حرفی بزنند از قدمِ بلور ماه
که هر شب تشنه ی نوازش دستان
ستاره ها بوده اند،
هر چند سکوت دلگیرشان
به گوش هیچ آسمانی نرسید؛
مبادا بوی بغض ترکیده ی بهار
در شعر گلوهایشان جا مانده باشد!

مرتضی سنجری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.