ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
“تو”
باید باشی ،
تا به هنگام غزلخوان فصل عاشقی ،
دستانت را در دستانم ها کنم و درگوشت بگویم تنها مال منی جانم و میدانم که میدانی “تو”
باید باشی
تا منی باشد که بستگی داشته باشد به حضور
تلالو وار گرمای خورشید وار آغوش پهناور مردانه ات
“تو”
باید باشی ،
تا شاعر شاه غزل چشمان مشکی ات ،
مثنوی عارفانه ی تقدس تعهدت ،
و قصیده ی بی سرانجام این زیبا مانا بودنت شوم
“تو”
باید باشی ،
تا علت این من معلول باشی بی مهابا ،
علت خاطرات زیبای دوران اوج جوانی ام ،
علت این گونه های گل کرده و گرمای وجودم “تو”
باید باشی
تا عاشقانه ، دوست بدارمت زان بطن وجود
و بخواهمت
از برای یک عمر .
.
.
.
ستایش_گنجی