مدتی هست که حیرانم
و تدبیری نیست...
#وحشی_بافقی
من کجا؟ باران کجا؟
باران کجا و راه بی پایان کجا؟
آه… این دل دل زدن تا منزلِ جانان کجا؟
هر چه کویَت دور تر دلتنگ تر مشتاق تر
در طریق عشق بازان مشکلِ راحت کجا؟
پوریا سوری
همیشه منتظر بودم
خدا از یه جایی وارد زندگیم بشه،
ولی اون هیچوقت نیومد.
البته اگه منم جای اون بودم
خودمو قاطی این ماجراها نمیکردم.
اولین دوست داشتن
را هیچکس فراموش نمیکند،
مخصوصاً اگر دختر باشی و به هر درے بزنی براے داشتنش...
طبق میل اش بپوشی، بخندے، بیایی، بروے...
لاک بزنی ، رُژ بزنی ، موهاے بافته شده ات را نشانش بدهی
و منتظر بمانی تا قربان صدقهات برود
و حظ ببرے از حرف هایش...
"شب بخیر عزیزم"هایش تنها دواے بیخوابیات باشد...
قهر که میکند غرورت را بگذارے پشت پنجره باد ببرد
و برایش بنویسی:
سرد نباش می لرزه تنم...
اولین دوست داشتن را هیچکس فراموش نمیکند...
اما اگر پسر باشی همه چیز تلنبار میشود در خودت ،
تا سالها بعد دخترت که نشست روے پاهایت
و موهاے بافته شده اش را نشانت داد
یکباره فرو بریزے
و چشم بگذارے لاے موهایش
تا نبیند آب شورے که میغلتد روے سرزمین گونه ات...
و غم آلود بگویی
اولین دوست داشتن را هیچکس....
توی دلم گفتم:
عزیز دلم،
با نگاهت مرا بدوز
به هرجا که دلت میخواهد بدوز؛
به زندگی، به مرگ، به عشق، به هرچه دوست داری.
در برابر نگاهت من ابر میشوم،
دود میشوم که بتوانی مثل باد بازیام بدهی.
نفس گرمت را روی تنم فوت کن،
ببین چهجوری ناپدید میشوم...

"عباس معروفی"
من در سلول انفرادیِ تنم
بسیارمستعدِ آلوده شدن
به بی خوابی هایت شدم
این شب ها،
شب های بی بازگشتِ من به خودم ...
با خیالِ تو... بیداری را نقاشی می کنم
چه برمن گذشته؟
منِ مرا ندیده ای؟
بیدار می مانم تا تو را به خواب ببینم
شاید در آخرین دقایقِ بودنِ شب
آخرین خاطرهٔ بوسه ات
مرا به صبح بدوزد
ویروس نگاهت، درد به جانم می ریزد
و باز همان نگاه
درد از من می برد
تو کیستی؟
که مرا در خواب هایم بیدار می کنی!
حرف هایم را با نگاهی دیگر معنی کن
شاید این بار درست معنی شدم.

"راضیه خدابنده"
ما را ز شب وصل چه حاصل؟
که تو از ناز
تا باز کنی بندِ قبا،
صبح دمیدهست...!
صائب تبریزی