ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
چه حاصل گر جهان را پُر ز دانش بیخرد باشد؟
که زر در دست نادان، سنگِ بیقدر و بی قیمت باشد
چو شب، هرگز نبیند نور، گر خورشید بنشیند
دلِ تاریک اگر تاریکتر از ظلمت ، باشد
سخن گر نرم و شیرین گوییاش، با تلخیاش آمیزد
ز تلخاندیش جز زهرِ ملامت در لَبَد باشد
به پند اهل بینش سر نبخشد، کور خواهد ماند
نه هر چشمی که وا گردد، سزاوار رَصد باشد
به دست ناتوانان، گر رسد تاجی، چه میزاید؟
که طوفان را سزایِ سلطنت بر ناوَدَ باشد
پارسا قندی
بهار آمد که دل را شاد سازد
جهان را غرقِ نور و ناز سازد
شکوفه بر درختان سازد افسون
نسیم از گل، شمیمی باز سازد
ز باران، قطرهها چون اشکِ خوشرنگ
به روی غنچهها لبخند بارد
چو خورشید از دلِ شب سر برآرد
زمین را غرقِ نور و راز سازد
بیا ای دوست، با نوروزِ خندان
دلِ ما را پر از پرواز بسازان
ببندیم عهدِ شادی با بهاران
که ما را زنده و پرواز بخشان
پارسا قندی