وقتی زیاد به رفتن فکر میکنی،
سفر را آغاز کرده ای.
خود به خود از جایی که هستی
فاصله گرفتهای ...
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
بیان عشق
به اندازه ی خود عشق
مهمه...
آدما به بیان کردن
و بیان شدن
احتیاج دارن.
به کسی که دوسش داری
بگو که
دوستت دارم...
فریباوفی
جفت آدم، یک جایی توی دنیا، مشغول است. فقط باید پیدایش کنی.
جمعیت، زیاد است و جفت ها، قروقاتی. پیدا کردنش، سخت است.
بابام همیشه، جوراب های لنگه به لنگه می پوشید.
مادرم حیفش می آمد جورابی را که لنگه نداشت، دور بیندازد.
فکر می کرد لنگه ی دیگرش پیدا می شود. هیچ وقت هم پیدا نمی شد.
فریبا_وفی
به سرم زد
در را ببندم وبرگردم...
اما این کار را نکردم
آدمش نبودم!
کاری را که شروع کردم باید تا ته میرفتم...