ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
بر دار سینه ام دلم آونگ می شود
چندان صفا ز صافی آیینه می رود
کین چشمه زلال پر از رنگ می شود
گاهی فراق و فاصله بین من و سرشت
ناباورانه هزار فرسنگ می شود
پیوسته بین ما کشمکش است و فاصله
عقل از تقابل من و او منگ می شود
او طالب وصال است و من در پی جمال
کمتر زبان ما هماهنگ می شود
از بس که در دلم وسوسه میکند رقیب
گاهی حریر عاطفه ام سنگ می شود
دستی ز غیب اگر بر نیاید شبی ز لطف
در روز حادثه کمیتم لنگ می شود
نستوه یک نفس ز سرشتت جدا نشو
رفتار ناستوده ای که فرهنگ می شود .
در حسرت زلالی از دست رفته ام
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
علی اکبر نشوه
آسمان ابری شده چون کوهسار
رعد می غرد چو شیر بی قرار
از شعف برق از دو چشمش می جهد
می شود روشن جمال کوهسار
اشک می غلتد فرو از گونه اش
می درخشد مثل در شاهوار
قطره قطره جوی می افتد به راه
می شود جاری به سوی رودبار
می رود رود غزل خوان سوی دشت
تا رساند مژده وصل بهار
دشت می پوشد قبای سبز رنگ
غنچه می خندد به روی شاخسار
سر ز خاک تیره می آرد برون
نسترن از اشتیاق روی یار
محفل بزمی کنند از نو به پا
جویبار و سوسن و سرو و هزار
حیف اگر نستوه در این بزم گل
بی خبر مانیم از وصل نگار
علی اکبر نشوه
گفته اند اهل نظر این نکته باریک را
چشم دنیا بین نمی بیند مگر نزدیک را
هست عاجز شبه روشنفکر از درکی درست
تا بفهمد با اشارت نکته ای باریک را
از سیاهی لشکر باطل نترسد مرد حق
می کند برقی چراغان جنگلی تاریک را
گر خداوند تبارک گفته بارک در کتاب
در ثنای عبد خود فرموده این تبریک را
هر که شد دور از خودش آتش گشوده روی خویش
نیست غیر از فطرت پاکش هدف شلیک را
بر حذر باش از ریا نستوه اگر مرد رهی
جامه مذهب چرا اندیشه لاییک را
علی اکبر نشوه
یا حسین روی نکویت بوسه گاه مصطفاست
خاک پایت توتیای چشم هر شاه و گداست
بر غلامان درت مولا نظر کن لحظه ای
ای عزیز فاطمه درگاه تو دار الشفاست
علی اکبر نشوه