ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
تا بی نهایت می توان این صدا را زندگی کرد.
گویی زندگیست که با این طنین زنده است
و چه عجیب تمام خاطراتی که در آن حیاط با صفا داشتیم، با همین نوا برایم زنده می شوند.
دو سال گذشت
راستی مادربزرگ؛
آن پرتقال آخری که بر تاج درخت بود را یادت هست؟
همان که هرگز از قلم نمی افتاد.
او هنوز همانجا می روید و منتظر چشمان امیدوار توست تا دوباره شماره اش کنی.
غافل از آنکه تو دیگر او را نخواهی چید.
دلم چقدر برای آن عصرهایی که دور هم چای می خوردیم تنگ شده.
صد حیف و افسوس که عصر آن روزهای باصفا گذشت.
شیوا عابدی