ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
شب ایستاده است
و تکلیف نگاهت روشن نیست
میان رویایی که به خواب جنگل می رسد
اینجا
هیچ ستاره ای
ماه را به پیراهنت
سنجاق نمیکند
برگرد
و فانوست را بردار
((بدری دهنوی))
نطفه ی اندوه
سکوتم را
آبستن جنگلی کرد
که در حافظه ی هیچ تبری نمی گنجد
ودسته دسته پرنده ها
به دستهایم پناه آوردند
حالا،
باید آسمان را
روی همین سطر خلاصه کنم
ادامه ی این شعرهم بماند برای ابرها...
((بدری دهنوی))
مرگ
همیشه سیاه نیست
گاهی
برف است
در کوچه ای
با دیوارهای کاهگلی
و تنها ردپایی که
از یک نفر به جا مانده است
# بدری دهنوی