ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
قطره ای بودم اگر, دنیا به کامَم رام بود
روحِ من با رودِ در جریان بَسی آرام بود
راهِ من هجرت زِ دریا تا به اَبر و آسمان
جایِ من در میکده با جرعه هایِ جام بود
وقتی از چشمِ سیاهی, سیلِ جاری میشدم
قصه ی قلبی غَمین از عشقِ نا فرجام بود
زندگی می دادم و لطفی, به کامِ زنده ها
با چنین بخشیدنی, حظِّ جهان در کام بود
گر چه می بخشیدم از جان, جویبارِ زندگی
ذرّه ای بودم که نامم, بی نشان و نام بود
کاش قطره میشدم تا جسم بی جانی چنین
جسمِ بیجان نقشِ بیهوده به خشتِ خام بود
تشنه ی بودم چه نا سیرا, به عمرِ در گذر
در دلم هُرمِ هَوس, سر چشمه ی آلام بود
ذره ای زین هستیِ با معرفت بودم, دریغ
بی خبر کان ذرّه از جنسِ خط و پیغام بود
حال آگاهم ولی, فرصت همه رفته زِ دست
کاش این حسرت در آن فرصت مرا همگام بود
امیر ابراهیم مقصودی فرد
دست در دستم گذاری تا جهان را طَی کنیم
تا سعادت را سوار و رُو به هرجا هَی کنیم؟
لحظه ای غافل شویم از داغ و دردِ روزگار
حرص و آزِ زندگی را مثلِ زهری قَی کنیم؟
عاشقانه پر کشیم از عرضِ دون تا مرزِ مهر
ساغرِ عشقِ خدا را پر زِ مُشک و مَی کنیم؟
پا گریزان از قیود و سَر سَرایِ شور و شعر
مشعلِ دل را, فروزان با سه تار و نَی کنیم؟
رقصِ ایمانی کنیم از جنسِ جاویدِ شعور
بندگی را؛ از رگ و ریشه, به کُلّی پَی کنیم؟
حاضری تا جان دهیم آزادگی را, بر کشیم
شربتِ شور و شهادت را, به پایِ وَی کنیم؟
امیر ابراهیم مقصودی فرد
عاقبت با مهرِ خود, آهسته رامَت می کنم
با کلامم, نوشِ مستی را به کامَت می کنم
نوش دارویِ وفا را, از تب و تابِ سخن
می کِشم واژه به واژه, در مَرامَت می کنم
وقتی از بانگِ سحر بر خیزی وُ بر پا شوی
با نسیمی می خزم, صدها سلامَت می کنم
شمعِ سوزان میشوم با رقصِ نوری از عطش
مثلِ یک پروانه ی زیبا, به دامَت می کنم
قطره ای از عشقِ مجنون میشوم در میکده
جانِ لیلی را در آن قطره, به جامَت می کنم
مثلِ باران می شوم می بارم از چشمانِ ابر
رقصِ شادِ قطره را در پشتِ بامَت می کنم
وقتی از دل دادگی غرق و هوا خواهم شدی
جانِ خود را هدیه ی سوزِ کلامَت می کنم
از برایِ اینکه همواره سخن گویی زِ عشق
با شرارِ عشقِ خود, پیوسته خامَت می کنم
واژه ها را از دهانِ تو, چو گل میبوسم و,
نامِ گل ها را یک وُ یک مثلِ نامَت می کنم
وصفِ رویت می کنم مانند شیرینی که بود
بهتر از فرهادِ او, در دل گرامَت می کنم
در رسایِ قدّ وُ بالایِ چو سروِ کوهی اَت
شعری از کانونِ دل, خرجِ تمامَت می کنم
خاکِ پاهایت چو سرمه میکشم بر تخمِ چشم
چشم را چو تُحفه ای هدیه به گامَت می کنم
کامَکی از تو بگیرم عمرِ مقصودم بس است
جان و مال و زندگی, جمله به نامَت می کنم ( مقصود )
امیر ابراهیم مقصودی فرد
دلم برایِ سرودن تنگ و,
پایم برای گریختن لنگ است
غریبه ی نشسته بر شاخه هایِ سبز
هوسِ سرودنِ خزان دارد
به چشمِ او زندگی زرد رنگ است
من از پنهانِ خموشی,
از برادریِ گم شده می سُرایم
از امیدی که دارد جوانه می زند
او زبانش, طنینِ طوفان
سرش, در تدارکِ جنگ است
به همه بانگ بر آرید که,
ریشه هایِ سبزِ زندگی,
در برادریِ گم شده است
نه در شرارِ خشم و نه آتشِ تفنگ است
آیا غریبه ها می دانند؟
که آبادانی با عشق و,
خرابی با کلنگ است؟
امیر ابراهیم مقصودی فرد