در سکوتی خفته ام، آوازها کاری کنید

در سکوتی خفته ام، آوازها کاری کنید
در اسارت مانده ام، سربازها کاری کنید

خانه ای در آسمان ها داشتم، ویرانه شد
روی خاک افتاده ام، پروازها کاری کنید

باغ دل خشکید و بر جان شاخه ای فریاد زد:
هیزمی در آتشم، اعجازها کاری کنید

آخرین روز از زمستانم در امید بهار
فصل پایانم رسید، آغازها کاری کنید

هرچه گشتم در قماش الا سیاهی ها نبود
بی کفن خوابیده ام، بزّاز ها کاری کنید

آخرش شاید که اسرافیل بر دادم رسد
برزخی پوسیده ام، ای سازها کاری کنید

احمد روشنی