شبیه پادشاهی که رها کرد سرزمینش را

شبیه پادشاهی که رها کرد سرزمینش را
و یا فرمانده جنگی که ترک کرده کمینش را

چنان آشفته احوالم شبیه حال حوّاری
که دیده معجزِ عیسی و گم کرده یقینش را

نه پای رفتنی دارم نه راه ماندنی دیگر
نمیدانم چطور سر میکند حال غمینش را

به مرگم اعتنایی نیست از سوی اَجَل اِی کاش
فرستد این روزها سوی من روح الامینش را

بگویم با امینش رازِ دل امراضِ این سینه
و فتوایی که می بازم فردوسِ بَرینش را

همانا می زند خَدشه به هفتاد سال ایمانش
مسلمانی که کاهن‌زاده‌ای بُرده دل و دنیا و دینش را

نخواه ترکش کنم آخر هر که ترک عشق گفته
نهاده بر مزارش عاقبت جای جبینش را


محمد رضا لک

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد