وقتی چشم ها را به ژرفِ پلکها کشیده ای

وقتی
چشم ها را
به ژرفِ پلکها
کشیده ای
هرگز
گلی
برویِ چادر نمازِ سیاهِ تو
نقش
نخواهد بست
و به جز
منارهً گنبدِ پیر خاتون
هیچ چیز
پشتِ پنجره
نخواهی دید
بگشای
بگشای پنجرهِ نگاه را
غبار نشسته
بر آیینهً روبروی خود
بر گیر
شاید
نگاهت
دوباره ببیند
شکفتن گلی را
بروی پرده ای سپید
بر دیوار سیاهِ خانه ات
مهرِ نشسته بر قابِ پیشانیت را
بشوی
درآبِ پاک و زلالِ رود
رودِ جاری از عشق ، راستی ، مهربانی
بر گیر
برگیر پرده هایِ سیاه
از رخسار
برگیر
برگیر غبار نگاه را
برگیر

جمشید أحیا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد