روزگارِ زندگی، همه یکسان گشته است؛

روزگارِ زندگی، همه یکسان گشته است؛
هر نفس ز عمر، دل، بی‌جان گشته است.

هر دم این دیوِ بختک، اسیر جان شود؛
ز داد و ستد آن، عقل حیران گشته است.

چو آیینه‌ی تهی، جهان را بی‌اثر نماید؛
که در پرده‌ی عیان، پنهان گشته است.

نه آغاز فرجام شود، نه پایان هویدا؛
ز جستجوی معنا، بی زبان گشته است.

زمان چو سایه، در ژرفای وجود جان؛
در گردشی نهان، بی‌امان گشته است.

سیما دهقانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد