سفارش‌ها در راهروهای خالی ذهن پوسیده‌اند،

سفارش‌ها
در راهروهای خالی ذهن پوسیده‌اند،
پیام‌ها را دیوار می بلعد
صدای تماس‌ را
در سکوت خود خفه می کنم

دیگر رنگ‌ها لمس نمی‌ شوند
چکش و قلم گریزانند
پاها ، سایه‌ای در حال فرار،
می‌لرزند روی منقل

در اعماق سکوت
آتش شعله می‌کشد
نفس‌هایم دود می‌شود
خاطراتم
مثل پرده‌های پوسیده
از دیوارهای زمان می‌ریزند

بر خلاف عقربه می چرخم
دایره
شلاق می‌زند
بر تنم

در این حلقه‌ی بی‌مرکز
قفل می‌شوم
باقی‌مانده‌ام
سلاحی
که خود زمان است

این دست من نیست…
دست‌هایم در خواب راه می‌روند
می‌لرزند روی نخ‌های زمان
می‌چسبند به سایه‌های فراموشی
و صداهایی که نمی‌شنوم
از پشت پرده‌های اندوه
در من جهت می گیرند

خواب از چشمان گریزان
واژه‌ها بر اسب شطرنج
می جهند از چهارچوب
از زمان

ناگهان
فیل پا می‌گذارد روی چشمانم
سنگین و آرام
از ژرفای ذهن

هر گامش لرزه‌ای
بر بنیاد سکون
هر نفسش پژواکِ تولدی
که هنوز !!!


شیوا فدائی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد