تمـامِ عمـر پایت سوختم، امّا ندیـدی تو

تمـامِ عمـر پایت سوختم، امّا ندیـدی تو
بـرای خستگی‌هایت شـدم مأوا، ندیـدی تو

جوانـی را بـه پـایِ آرزوهـایِ تـو دادم ،رفت
خزان شـد بـاغِ سبـزِ چهـرهٔ زیبـا، ندیـدی تو

دلم می خواست هر لحظه کنارت بودم و باشم
ولـی تنهـایـی‌ام را در دلِ شب هـا، ندیـدی تو


بـرایِ خـانه‌ات خورشید بـودم، گرم و نـورانی
یخِ سـردِ نگـاهت ، کُشـت گـرمـا را، ندیـدی تو

شکسته بارها قلبم ،ازین بی مهری ات اما
هزاران تکه ی آن را به زیر پا، ندیـدی تو

چـه ارزان بُـردی از یـادت، همـه مهـر و وفـایم را
شدم مانند مجنون و شدی لیلا، ندیـدی تو


گلی بودم در آن باغی که از آن چیده ای من را
شدم یک بوته خاری درین صحرا ندیـدی تو

رضوانه فکری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد