نردبانِ مستی!

نردبانِ مستی!
.
.
در پیاله‌ی خواب،
خیام به مستی‌ام آمد.

بر سبویی خالی  ورد میخواند:
باورها!
زنجیرِ خامِ خیال‌اند.
حقیقت،
شرطِ بیداری‌ست...

اخلاق،
شرطِ بلوغِ جان،
و بلوغِ جان،
شرطِ نبوغِ بیان...

نبوغِ بیان،
شرطِ درد است،
و درد،
شرطِ پیله...

پیله،
شرطِ صبر است،
و صبر،
شرطِ رهایی...

رهایی،
شرطِ حیات است،
و حیات،
شرطِ نور...

نور،
شرطِ دیدن است،
و دیدن،
شرطِ حضور...

حضور،
شرطِ بودن است،
و بودن،
شرطِ عبور...

... عبور،
شرطِ بقاست،
و بقا،
شرطِ جاودانگی...

مستی که پرید،
به خود آمدم
من همان سبوی خالی از معنی...
خمارِ  وردِ خیام..

سعید رضا لیریایی داودی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد