دردِ دوری می‌کشم، افسوس یارم نیستی

دردِ دوری می‌کشم، افسوس یارم نیستی
هرچه می‌خواهم تویی، اما کنارم نیستی

نازِ چشمت کیمیایِ کهنه‌کارِ عاشقی‌ست
ورنه جز آهی که دارم در شمارم نیستی

قلبِ قالی‌گونه‌ام زیرِ غمت پامال شد
گرچه همچون نقشِ کم‌رنگی به دارم نیستی

گیسوانت بر شبم یلدایِ افسون‌ریخته‌ست
یادِ تو سوزی‌ست اما غمگسارم نیستی

شیشهٔ شادی شکست و شورِ ما سرگشته شد
رازدارِ سوزِ دل در این حصارم نیستی

من کویرم، کاروانِ سال‌هایِ درد و رنج
جرعه آبی در دلِ این انتظارم نیستی

پیکرم برگِ خزانی ماند بر پاییزِ تو
باد اگر بر من وزد دیگر شکارم نیستی

چون شراری در دلِ خاکسترم پنهان شدی
می‌درخشی در درونم، لیک نارم نیستی

گرچه پنهان کرده‌ای داغم درونِ سینه ات
لایقِ این قلبِ بی‌تاب و قرارم نیستی

قصّهٔ قلبِ شکسته، قصّه‌ای پردرد بود
ورنه جز قهر و جفا تو افتخارم نیستی

خارِ خشکی در گلویم مانده از روزِ فراق
تکیه‌گاهِ خستگی در این دیارم نیستی


راه بودی، رفتنی بودم،،،،، نگارم نیستی
هرچه بود از تو گذشتم، در کنارم نیستی

مهرداد خردمند

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.