پنجره باز بود

پنجره باز بود
خاک بیرون ،فضای داخل را بُرد زیر خاک

چند گام برداشتم اندرونی هال

خاطره ای از زیر خاک سر در آورد و گریه اش بالا گرفت
گفت:سیلی برتو عشقت به تازگی نان باگیت زدند
فریب نخورد
وجدان پا گذاشت به فرار

بین دیوار ها سرجنبانید و اشکش خیابان بدرود را بشست

بخشی از رویاها ،در سرش در جا می زد گفت:

می دانم پشتِ این دل خسته آهی هست

شیاطین به زیر خاک خواهند رفت
خوشحال خواهی شد


منوچهر فتیان پور

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.