نگاهت را از خود نگیر،

نگاهت را از خود نگیر،
که آغوش پیچک هاست

دستت را بگیر،
بارقه ی امید
صدای دستان توست

و کمال ستودنی است،
برای سبزینگی
با راهی روشن،
که پیوسته جاری ست

باران زمزمه ایست،
از دیار دلت
که می داند بهار نیست
تا نگاهی شکوفه زند
در آیینه ای مسرور

خودت را بدان،
سایه ها را بران،
زمزمه کن سبز سادگی را
که عطر زمین،
تن پوش یاس هاست

دریاب،
دروازه های شبنم را
که زیستگاه تازگی ست
برای آوندهای بیدار



زهرا یوسفی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.