چشم هایی که از یادم نمی روند،

چشم هایی که از یادم نمی روند،
آتشی که جانم هیزمش شد،
مرا
رو به عشقی
یک طرفه می کشانند؛

سردرگمم
میان آسمان و زمین
مثل ماهی درون تور؛


من پرنده ایی جلدم،
جهانم درون این قفس
گرفتار خواب آزادی ست؛
اما تابِ دوری
از تب دست هایت را ندارم.

من زخمیِ جنگی نابرابرم،
جنگی میان
من و دلت،
دلی که عاشقم نیست؛

باید بسوزم
در احساسی
که دیگر جز خاکسترم
چیزی ندارد.


علیرضا پورکریمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.