ای رویِ تو نِگارِ من، ای مهرِ روزگارِ من

ای رویِ تو نِگارِ من، ای مهرِ روزگارِ من
بی‌تو خزان شود جهان، با توست چون بهارِ من

آن گیسوانِ دلکشت، افشانده روی شانه‌ات
آرام می‌بَرَد دلم، ای یارِ گلعذارِ من


چون نامِ تو به لب رسد، آتش به جان من زند
ای مایه ی قرار من، ای مایه ی وقارِ من

مستی ز چشمِ نازِ تو،در سینه‌ام نشسته است
ای حُسنِ پاکِ آتشین، بنشان غم و غبارِ من

لبخندِ تو کمین زده، در پرده‌های روحِ من
چون ماهِ نو نشسته‌ای، بر شاخِ انتظارِ من

بازویِ نازنینِ تو، حلقه‌ست دور گردنم
آرامِ جان، دوایِ دل، تاجِ سر و نگارِ من

ای سروِ نرمِ باغِ صبح، آرام روزگار من
سرگشته‌ام به کویِ تو، ای بختِ بردبارِ من

تو موجِ بی‌قرارِ من، من بَحرِ بی‌کنارِ تو
آرام و بی‌صدا دلم، درگیرِ انکسارِ من


من مِهر و داد دادمت، تا جان کنم نثارِ تو
ای مهربان‌ترین نگار، آرامِ روزگارِ من

مهرداد خردمند

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.