| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
خیره به آیینه به خودم برمیگردم
نه چهرهای، که تاریخِ زندهای از من؛
در گذشتن از سالیان سال است و
همچنان در پوستِ امروزم نبض میزند
فصل نخستین ام را به یاد دارم
آن روزهای آفتابی که عطر گلسرخ میدادند
و خندههایی که مثل پرندههای کوچک،
بر شانههایم مینشستند.
آن روزها هنوز در گوشهای از حسرتم میخوانند
آن شبهای بلندِ بیستاره که سایهها درشان ریشه دوانده بودند
و دلم مثل کاغذی چون از جنس برگ های خزان ...
، آن سالها هنوز در سیاهی مردمکهایم خوابیدهاند.
آن آدمانِ گمشده که عشقشان مثل سمّی شیرین بود
کسانیکه دلم را به سوی خود کشیدند،
اما نیمههای من را
در کوچهباغهای خاطراتشان رها کردند.
و ، آن نیمهها هنوز در تنهاییام نفس میکشند
دیدم کسانی که ناخواسته به جای خالیام برمیگردند،
چون طوفان باد ، به درِ خانهای خالی میزند
و صدایِ هیچکس را بر نمیگرداند.
هنوز در سکوتِ پاسخهایم میچرخند.
و هر آنچه چون برگ ریزان از میان
حقیقتهایی دیروز که
با امروزشان در ستیز ایستاده اند
دیدم تکرارِ تاریخِ زندگیام را در بازتابی از آیینه
آن چرخهای که هر بار با نامِ تازهای دوباره برمیگردد
و من، همچنان در میانِ این کلمات، گم و پیدایم
خاطراتی که شاید نامشان سرنوشت باشد
بهاره حکیم نژاد