کسی وضو می‌سازد

کسی وضو می‌سازد
با اشکِ چشمی که دریا بود.
قبله‌اش
نه در افق
که در عمقِ چشمانِ زنی روشن است.
کمر می‌بندد
به نمازی بی‌اذان
به سکوتی که بوی حضور می‌دهد.
می‌گوید:
شهادت می‌دهم
به یگانگی عشقی
که در سینه‌ام می‌تپد
بی‌نام
بی‌جهت
بی‌پایان.
در قنوتِ خویش
دعایی نمی‌خواند
تنها دست‌هایش
شاخه‌هایی‌ست
که از خاکِ تن به سوی نور رسته‌اند.
در رکعتِ دلتنگی
شعری می‌لرزد بر لبانش
و سکوت
آمین می‌گوید.
در رکوع
میانِ خاک و تعظیم
طنابی از گیسوانِ پیچ درپیچش
خیال او را
به آسمان بسته است.


سیدحسن نبی پور
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.