وقتی که حرف های نگفته فراتر از درد است

وقتی که حرف های نگفته فراتر از درد است
وقتی خزان نیامده رخسارِ باغ او زرد است
مثل سقوطِ تکه ای از کوه یخ در آب
در خود فرو رفتن پناهِ امنِ یک مرد است

از هر نبردی خسته بر تسلیم آماده است
مثل درختی که تبر خورده نیفتاده است
فرسنگ ها دور از خیال و آرزوهایش
گویی نهنگی روی خطِ ساحل افتاده است

با صبر می‌سازد تمام روز و شب ها را
از عمد میبازد، قمارِ تلخِ دنیا را
تنها درونِ جنگلِ افکارِ خود رویَش
بر گورِ جمعی می سپارد گفتنی ها را

ناگفته ها آرام و کاری بوده تاثیرش
خیره شدن ها و سکوت و مکث و تاخیرش
مویِ سفید و لرزشِ دست و فراموشی
تنها گناهِ مرد بودن بود تقصیرش...

احسان زنگنه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.