| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
هر دَم بی کم و کاست
اگر چه دورم
چنبره مهرآمیز پوپاست
لولی وشی روزگار پیوسته پابرجاست
زودم که چه دیر است
به امید سوُرم
دل آسوده نجُست است
افسوس گزیر زایش جان مُرده است
اکنون
سهشم رو به آفتاب زرد فرگاهست
باد نرم که از باختر دُرفک چه زیباست
گویی بازدَم رشد در دامنش دیباست
افسون
گویی که به سوی خیزاب شَرم هست
سرگذشت من و تو آب سوار دریاست
خواه اگر دلشدگی من و تو گویاست
اکنون
داغ پشیمانی این دل فرساست
فریاد اندیشه بسیار بلند است
در پی زیست خاکی هیچ ماست،
هیچی داراست
خستگی چنبره نیازم پیداست
سهم من همین بس جداست
از هنوزم و اگر چَمی آشناست
بُرنایی رواست
خواسته پیک بی آغاز بی جاست
دشت و کوهسار ردپا می خواست
جامه مترسکِ سرنوشت شولاست
بازگرد سر راست
انگیزه ی کاراست
فردای تو تنهایی امروزِ منِ تنهاست .
بابک رضایی آسیابر