غمم افزون شده کو غم گساری

غمم افزون شده کو غم گساری
نمی‌بینم ز یاران دست یاری

تمام لحظه‌هایم از غم و درد
به روی دوش من سنگین چو باری

تو گویی سنگ خارا گشته دلها
که باشد بی‌اثر هر آه و زاری


بود صد فاصله بین دل و حرف
زبان گوید بمان دل زو فراری

تو مشکل ساز من من مشکل تو
درشکه چی تویی من اسب گاری

برابر کو؟ برادر کو؟ چه عدلی؟
منم طعمه تویی باز شکاری

نباشد فصل یخبندان دل را
نسیم و عطر و بوی نوبهاری

کدامین دست پرمهر و محبت
کند پاک از رخ غربت غباری

به فریادم برس هر لحظهٔ عمر
که باشد روز من چون شام تاری

نه دنیا داری و نی آخرت را
چه گویم خاسر این روزگاری

فروغ قاسمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.