می خواهم دیگر شوم

می خواهم دیگر شوم
پرپر شوم از حجم و
فرا گیرم
این دایره ی نگون بخت تقریبا آبی را.
می خواهم پناهی شوم
برای موجودات ریزی
که شب ها از ترس تاریکی
آفتابی نمی شوند و
روز ها از ترس سوختن.
می خواهم در بر گیرم رنجی که
در بودن هست و
بسرایم
نظامی که در شنیدن.
می خواهم رود شوم
جاری شوم
به سوی خورشید
و پرواز کند ذره ذره های
زلال درونم
به سوی آنچه که دیدنی نیست
و در اوج لحظه ای مکث کنم و
آنگاه ببارم بر سر این
کره ی خاک گرفته
نفوذ کنم
زیر سنگ سنگ دل های
از نفس افتاده و آنگاه
اندکی درنگ:
صدای حجمی می آید
که این دایره ی نگون بخت را فرا گرفته
و من آن موجود ریز
که شب ها از ترس تاریکی
آفتابی نمی شود.
اکنون وقت طلوع کردن است.

سحر غفوریان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.