| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
می خواهم دیگر شوم
پرپر شوم از حجم و
فرا گیرم
این دایره ی نگون بخت تقریبا آبی را.
می خواهم پناهی شوم
برای موجودات ریزی
که شب ها از ترس تاریکی
آفتابی نمی شوند و
روز ها از ترس سوختن.
می خواهم در بر گیرم رنجی که
در بودن هست و
بسرایم
نظامی که در شنیدن.
می خواهم رود شوم
جاری شوم
به سوی خورشید
و پرواز کند ذره ذره های
زلال درونم
به سوی آنچه که دیدنی نیست
و در اوج لحظه ای مکث کنم و
آنگاه ببارم بر سر این
کره ی خاک گرفته
نفوذ کنم
زیر سنگ سنگ دل های
از نفس افتاده و آنگاه
اندکی درنگ:
صدای حجمی می آید
که این دایره ی نگون بخت را فرا گرفته
و من آن موجود ریز
که شب ها از ترس تاریکی
آفتابی نمی شود.
اکنون وقت طلوع کردن است.
سحر غفوریان