تو بهانه ی ترانه هایم

تو
بهانه ی ترانه هایم
و دلیلِ
شاعرانگی ها.
دستان من،
از چشمان تو بهانه میگیرد...
و نگاه تو،
شاعر دستان من.

قلم از تو شکل میگیرد؛
هوا از تو به سینه ام راه می یابد
و نور، از تو بر من می تابد.
تو شاعری،
تو هوایی،
تو به رنگ خورشیدی.
بخوان مرا
صدای تو،
قصه ی ناتمامِ این‌ منتظر در خواب است.
من با تو به خواب خواهم رفت:
تو که آیتِ غرورِ یک قله ای
و من آینه ی ذرات آن...

در من درنگی هست در ماندن،
که همیشه
منتظر به نگاهِ توست.


سامان دعاجو

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.