امدی گر بر مزارم تو مرا بیدار مکن

امدی گر بر مزارم تو مرا بیدار مکن
ایندل غمدیده را بار دگر غمخوار مکن
یک نگاه افکن برو بگذار بخوابم راحتی
بس شکایت از من و از روح پر افگار مکن
خشک و تر سوزد همیشه در میان اتشین
منکه سوختم گر بسوختی بیوفا انکار مکن
دشنه هجر و فراق را من زدم بر سینه ام
گر پشیمانی چه سود ان دیده را خونبار مکن
از تو دیگر من بریدم اشک مریز و اه مکش
دیگر از من هیچ مخواه و بهر عف اصرار مکن
گل میار و روی سنگم دست دلداری مکش
دیگرم چونکه نه ارزد بیش از این ازار مکن
اشگ ریختن روی سنگم گر زدل سوزیست ترا
روح من اشفته گردد زین عمل زنهار مکن
تا قیامت روح پر اشفته ام ازرده است
در جهان بر خود منازو ناز خود پر بار مکن
انکه مجنون تو بود قدرش ندانستی چه سود
زنده دیگر من نگردم خواهش بسیار مکن


قاسم بهزادپور

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.