من در کلاس چندم جبرومفابله بودم

من در کلاس چندم جبرومفابله بودم

درست در سمت کلمات پیش می رفتم

باتئوری های بی نسب

حرف معلم واستاد

پُخته همان حرف مادرم بود

تاروزی بی سفر به نطق کریشنا رسیدم

گوشم پژواک زمرمه ای دیگر را داشت
من به اوراق زمین مشکوک بودم

وتراشیدن بُت های عظیم

وزبانهای نجیبی که تحریرگر اصنام اند
من در کلاس اجدادم

جبرومقابله می خواندم

مشق هایم به روز نبود

ماضییِ بامزه ی لذیذ

طعم ذائقه را می زدود
هویت ما ، چراغ کم سویی بود

سایه ای دردماغه اضطراب

زندگی،

بازیِ پردلهره ی نقاب هاست

و رهاشدن ، شرط پیوستن ما


ناظمی معزآبادی اصغر

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.