ندیدن تو

ندیدن تو
دره ای برف پوش است،
آفتاب ِ تپنده ی من!
و من شقایق لرزانی در برفم
که به جستجوی تو،
شبنم صبحگاهی را از پلک هام کنار می زنم.

در این سپیده دم خاموش
نه آواز زنجره ای،
که بغض پرندگان را پنهان کند!
و نه زنبوری،
که کاسه ی اندوهم را سربکشد.


تو بهاری دیر کرده ای!
کلمه ای در گلو مانده، که شعر را رنج می دهد.
تو کلید گمشده ی زندان منی،
و ناخدایی که مسیر بازگشت را از یاد برده است.

محبوب من!
وقتی تو نیستی،
جهان پنجره ای گشوده
به غربت
غمناک
آدمی است.

علی احسانی زاده

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.