درونِ کودکی‌ام عشق پرپر می‌زد و مُرد،

درونِ کودکی‌ام عشق پرپر می‌زد و مُرد،
در آینه‌ی دلم، حسِ دیگر می‌زد و مُرد.

لب از ترانه بریدم، نفس بریدم زِ درد،
سکوتِ مرگ‌زایی درونِ پیکر می‌زد و مُرد.

نخستین آتشم از چشم‌های او برخاست،
دگر امیدِ وصالی به بال و پَر می‌زد و مُرد.


دلِ شکسته‌ی من در حصارِ خویش خموش،
به یادِ روزِ نخستین، مکرّر می‌زد و مُرد.

محمد قاسمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.