| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
"بگو چرا گریه می کنی."
اشکت را نوازش می کنم.
قطره ای دریای من می شود.
قایقم در دریا سرگردان
و من مبهوت مرواریدی
که خاک می شود.
" بگو تا برایت قطره شوم."
من اشک می شوم.
من دریا می شوم.
من تو می شوم.
ما گریه می کنیم.
نگاهم می کنی:
" تو چرا؟"
" آخر من مروارید را دوست دارم.
نهر را دوست دارم.
تو را دوست دارم."
می خندی.
می خندم.
اشک هایمان
مسیری به روح می یابند.
لبخندی که خیس است.
می گویی:
" این بار چندم است؟"
شانه بالا می اندازم.
تاب بازی حافظه.
چه اهمیت دارد؟
" نمی دانم
همان طور که هنوز نمی دانم
تو چرا
گاهی
تنها
بی دلیل
گریه می کنی."
سحر غفوریان