حالا که نفس ها حبس است

حالا
که نفس ها حبس است
و ماه
گیر افتاده در باریکه ی تاریکی
بیا تا
چشم در چشم هم
قطره های برشته آب را
تماشا کنیم
به دور از برقع خشکی
و
شلیک گلوله ها به ظرف خالی نان

می شود
با چشم های یکی همه دنیا را دید !؟

چقدر اینجا
بوی کاغذ کاهی می دهد
و جاده های پاکیزه
تبر به سینه ی آب بزن
آخ ! نمی گوید
چرا ؟
باید بترسند
از اصابت دندان های تیز کوسه
موج ها

نه گرم و نه سرد
نه حتًی
در "کمای برگ ریزان "
با آبی ها می توان
وسعت فکرها را اندازه گرفت

امًا
هوا پر است ،از جیرینگ جرینگ سکوت
زخم خورده بالا تنه ی لبهای اسکله
دیگر بندری نمی رقصد
طناب قایق هم
گیر داده به پهنای حقیقت
بوی زهم می دهد

هورا !
خورشید هم از راه رسید
امًا
با هزار پایی روی گونه هایش
و دست به عصا
چه عمیق است
چه عمیق است
باله هایمان

سوگند،به شریان صبح
هر بار
که موهایت را
زبر نور ماه باز می کنی
و اکلیل های ستاره
می پاشد روی ساحل

از خودم می پرسم
تا به حال
کی رطوبت گرفته، سقف این دریا؟


کامران اسدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.