نشسته‌ای به جان و دل، ای همه آشنای دل

نشسته‌ای به جان و دل، ای همه آشنای دل
بگو به من چه کرده‌ام بگو به من خطای دل

ببین که من چه ساده‌ام دل به دل تو داده‌ام
تو بی‌وفا چه دانی از مهر من و صفای دل

تازه به من رسیده‌ای، داغ دلم ندیده‌ای
نور سپید سحری، از تو بود شفای دل


بار گران حسرتی، غریبه با محبتی
چه پرسمت برای عشق، چه کرده‌ای برای دل

شعله زده مهر خدا، بین دو دل دو آشنا
سیه به تن نشسته‌ای، گرفته‌ای عزای دل

چرخ تویی، فلک تویی، حور تویی، مَلَک تویی
پرسش من همه تویی، ای همهٔ چرای دل

فروغ قاسمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.