چالِ خنده

 با نگاهت
افتادم
نه در چاه،
در چالِ خنده‌ات.

سیدحسن نبی پور 

نگاهت
چاهی نبود،
چالِ خنده بود
که مرا بلعید.

سیدحسن نبی پور

چشمانت،
دو سیاه‌چاله‌ی رؤیایند
آغوشت،
مدارِ واژگونِ زمان
و من،
تکه‌نوری که در آب می‌سوزد

سیدحسن نبی پور

چشمانت، گورِ بیداری‌ست
آغوشت،
تبعیدگاهِ باد
و من،
سایه‌ای پوسیده بر خواب

سیدحسن نبی پور

چشمانت،
تپشِ خاموشِ شب‌اند
آغوشت،
مرزِ نرمِ جنون
و من،
رؤیایی که در خود می‌میرد

سیدحسن نبی پور

چشمانت هیپنوتیزِ شب‌اند
آغوشت،
مستعمره‌ی آرامِ طوفان
و من،
ماهیِ مرده بر سطحِ رؤیا

سیدحسن نبی پور

زمان دیدار
زمانی بیا
که چشمم
تابِ بستن نداشته باشد
تا در نگاهت
غرق شوم
بی‌ساحل.

سیدحسن نبی پور

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.