| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
از هزار خورشید گذشتهام،
و هنوز، نامِ تو
در سپیدهی نخستینِ آفرینش میدرخشد.
دستت را که میطلبم،
ای شهرزادِ رازهای خاموش،
لبخندت مرا
به رؤیای بیپایانِ زمان میبرد.
در تالارهای سکوت،
خدایانِ یونان به رقصاند،
و اژدهایانِ شرق،
بر خوابِ زمین پاس میدارند.
بادهای صحرای صوفیان،
شعرهای گمشده را مینوازند،
و رودهای زمان،
چهرهی فراموششدهی عشق را
در آینهی خویش مینگرند.
میایستم،
میانِ شکوهِ قرنها،
با نامِ تو در مشت،
و تاریخ،
چون خاکسترِ ستارهای خاموش،
زیرِ پایم فرو میریزد.
ستارهها میسوزند تا بیافرینند،
میرقصند تا بمانند،
و در هر موجِ زمان،
نامِ تو دوباره متولد میشود.
من،
با نفسهای جهان،
به جاودانگی مینگرم:
هر لحظه، آفرینشی نو،
هر نگاه، هزارهای تازه،
و هر نفس،
سرودِ بیپایانِ عشق.
تورج آریا