رفتی ولی این را بدان در قلب من تنها تویی

رفتی ولی این را بدان در قلب من تنها تویی
شاخه نباتِ حافظی ، افسانه‌ی نیما تویی

در تُنگِ سردِ بی کسی ، روحم چو ماهی ها اسیر
در نزد من آزادیم ، خوشحالیم ، دریا تویی !

هرچند دیگر بازگشتت صعب و غیر ممکن است
در عینِ دل پژمردگی ، امّیدِ فردا ها تویی

اکنون که رفتی بی وفا ، فرهادِ بی شیرین شدم
هرچه کنی دانی خودت ، مجنونم و لیلا تویی

بعد از تو احوالِ دلم دائم زمستانی شده
برگرد سویِ باغِ خود ، پایانِ این سرما تویی

در خواب می‌بینم تو را ، با وهم ها سر می‌کنم
هرچند آنجا هم تکی ، زیباتر از رویا تویی

اشعار من بی قدر ! لاکن یک جهانِ کامل است
ای یار شاعر کُش بدان ، مقصود این دنیا تویی

با دردِ فقدانِ شما ، تا مرگ من طی می‌کنم
آن روز می‌گوید خدا ، «عاشق ترین» ، حقّا تویی !

ماکان جعفری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.