ای عشق تو برس که کنون وقت رسیدن است

ای عشق تو برس که کنون وقت رسیدن است
از این جهان و این قفس دل را بریدن است

ماندن درون حبس زندان در صلاح نیست
وقتی بالهای تو از برای پریدن است

آباد کن کویر دل را با شکوفه ها
زودی به باغ ما دَمِ گلْ بوسه چیدن است

دنیا بدون تو برای من حکایتش
قصّه ی دور کوزه ای عمری دویدن است

در ثبت نبض هر قدم از پای توست که
این قلبِ بی قرار، هر دم در تپیدن است

گاهی اگر شکایتی کردم گلم بدان
که قصد، حرف از دهانت در کشیدن است

آخر لب تو چون به گفته باز می شود
انگار که مسیح حین جان دمیدن است

گفتم همه نگفته ها را گر چه حرف من
همچون مثال قطره بر سنگی چکیدن است

امیر جهان آرا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.