قسمت من شد از او حس خوش خواب آورش

قسمت من شد از او حس خوش خواب آورش
گرچه گاهی هم بمن زد تهمت زجر آورش
لحظه‌ام با حس خوبش گه طلایی می‌نمود
گاه کرد توهین بسیار و نکردم باورش
دوره‌ای دور از خیالش جان به لبهایم رسید
با نگاهش از خدا برگشته گشتم کافرش
طی شد ایامی و دیدم عشق من بیهوده بود
می‌کنم چون رو به او من را براند از درش
بخت هم یاری نکرد با من که مهرم اندکی

افتد اندر سینه‌ی بابا و یا آن مادرش
آه «سینا »من به این خوبی چرا قدرم نداشت
من هم از او می بُرم دل ،خاک عالم بر سرش

رحیم سینایی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.