یاد تو،

یاد تو،
بارانی بی‌صداست در کویر دلم.
حنجره‌ام تشنه‌ی نام تو،
آفتاب را می‌مکد
تا طعم لبانت را به یاد آورد.
تو،
دریای نرمی در خیالم،
که هر شب با تنِ بی‌پناه اشتیاق
در تو گم می‌شوم.
پوستم بر پوست تو می‌لغزد
چون آهی کش‌دار در دل شب،
و این لرزش در آغوشت،
تب سال‌های بی‌تو بودن است.

سیدحسن نبی پور

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.