من از تنهایی مطلق همیشه بر حذر بودم

من از تنهایی مطلق همیشه بر حذر بودم
و در پس کوچه ی حسرت در آغاز سفر بودم

عقابی تیز پروازم به قله خو نکردم چون
برای لمس آزادی به دنبال خطر بودم

جدالی هست ما بین تمام این حقیقت ها
از این دست واقعیت ها همیشه بی خبر بودم

همیشه گوشه ی چشمم به دنبال کسی میگشت
کسی من را نفهمیدو شروعی بی اثر بودم

خیالی نیست میدانم برای این رسیدن چون
عصای سالها سختی به دست یک پدر بودم

من از کفر تو از باور ، موازی های ناچاری
میان شرک و ایمانم چو تفسیر زُمر بودم

گریزانم از انسانها به دنبال خودی دیگر
چنان آواره‌ ای تنها به هر کوه و کمر بودم

کجایی عشق میبنی سکوت وحشت من را
من از تنهایی مطلق همیشه بر حذر بودم


مهرداد آراء

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.