دلم شکست، چو شیشه‌ای خرد،

دلم شکست، چو شیشه‌ای خرد،
گفتند: «بردار آه، بسپارش به خدا!»
من ای حریف، چه دهم به دستانِ او؟
که هم زد و هم شکست این دلِ بی‌گناه...
سپارم آن را که نوشت تقدیرم؟
یا آن که با نگاهش سوخت تیرم؟
سپارم آن را که بست راه دیدار؟
یا دردِ بی‌درمانِ داغِ دلدار؟
سپارم این اشک‌ها را، شب‌های بی‌خواب؟
یا قصه‌ی عشقِ بی‌فرجامِ ناتمام؟
سپارم این آه را، یا ناله‌های سحر؟
یا یادِ آن لب‌خندِ تلخِ گذر؟
نه، من نمی‌سپارم، می‌فروشم به باد!
می‌دهم زخم‌ها را تا براند به یاد...
خدا اگر دادگر است، پس چرا
دلِ شکسته‌ی من شد بازیچه‌ی هوا؟

نعمت طرهانی

نظرات 1 + ارسال نظر
رضا شنبه 22 شهریور 1404 ساعت 17:45

بسیار زیبا، لذت بردم

سپاس

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.